سپهر پورشيرازيسپهر پورشيرازي، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

سپهره آسموني

خدا جونيييي

مهربان خدای خوب من بخاطر آرامشی که به من ارزانی داشتی از تو ممنونم. بخاطر رفع همه دغدغه ها و امنیتم از تو ممنونم. ب خاطر جسم سالم و نشاط و شادابی ام از تو ممنونم . بخاطر نیت پاک و قلب مهربانم از تو ممنونم. بخاطر آگاهی و دانایی ام از تو ممنونم. ب خاطر گذشت و بخششم از تو ممنونم. نازنین خدای خوب من بخاطر امیدواری به لطف بی پایانت از تو ممنونم. بخاطر رزق و روزی حلال و فراوانم از تو ممنونم. بخاطر همنشینی با خوبانت از تو ممنونم. بخاطر خانواده خوبم از تو ممنونم. بخاطر توفیق بندگی ام از تو ممنونم. بخاطر زندگی جدیدم از تو ممنونم. بخاطر میل به تحول و تولد دوباره ام از تو ممنونم. بخاطر وجود شکرگذار و سپاسگزارم از تو ممنونم. ...
6 فروردين 1393

عيد ٩٣

مامان گلي اين چهارمين ساليه كه در كناره سفره هفت سين با ماييي قربونه مهربونيات بشم خيلي دوست دارم ا لبته بگم ها يكي از اين سال ها تو ،هنوز با من نفس ميكشيدي. . ..... سره سال تحويل كناره مامان جون راضي ،و عمو فريد بوديم. راستي عيد ساعته ٨ شبه روز ٥شنبه بود. فرداش صبح زود به طرفه اصفهان حركت كرديم. و رفتيم خونه دايي حميد. و روزه دوم ،صادق و صدرا اومدن خونه مامان شعله. مامان تو شیرین زبونی هات وصف ناشدنیه. مامان تو باهوشی خیلی خیلی باهوشی.
6 فروردين 1393

پسركم ،تو جونمي

مامانكم ماماني،عزيزم،جونم. چقدر كودكي ات را دوست دارم. چقدر با تو بودن برايم لذت بخش است. مادر كوچكه من چقدر سخت است روز به روز فاصله گرفتنه تو با يك نوزاد. و من هنوز از توزادي تو سير نشدم. از اينكه در آغوشه خودم به خواب ميروي خوشحالم. از اينكه هنوز ميتوانم در آغوشم جايت دهم خوشحالم. از اينكه ميدانم كه اين روز ها گذاراست. و خيلي زود ميگذرد ،خوشحالم. چون سعي ميكنم ببشتر لمست كنم. سپهرم آرام باش.خوب باش. دنيا جاي خوبيست. پسرم وقتي به من مي گويي جونمي،آرامشي ميگيرم كه قابل تصور نيست. وقتي ديگران را بغل ميكني،ودوستداري خوشحال ميشوم و ميفهمم دوست داشتن را درك كردي. خدايا كمكم كن ،هر روز مادره بهتري باشم. ...
6 فروردين 1393

بهار بهار چه اسمه آشنايي

صدای پای تو... شکوفه ی بهارم... گوش کن..صدای پای بهار می آید... تب و تاب این روزها را دوست دارم............ برایم نوستالژی کودکی ست..........روزهایی پُر از شوق و انتظار.......... بوی نو شدن....روزهای آخر مدرسه .....................، پیک و ماهی قرمز و سَفَر... .................. خریدهای عیدانه ای که انصافا هنوز مزه ی آنها که در خاطرم مانده ، زیر دندانِ احساسم است... و این بهار ، چهارمین نوروزیست که تو با منی.......لحظه به لحظه . ثانيه به ثانيه. تخم مرغ ها را رنگ زدیم و تو لحظه ايي طاقت نياوردي همرو خوردي.......ب رات اسب گچي خريدم و تو با آبرنگ رنگش كردي......چقدر کیف کردی... چقدر از این همکاری ها حسِ خوبت ...
25 اسفند 1392

اولين باري كه تو خواب ديدي

جوجه من جوجه مهربونم تو خواب ميبيني و خوابت رو از من درخواست ميكني خوابه ميمونه آبي ديده بودي و خوابت رو از من درخواست ميكردي . بعدشم خوابه جوجه ديدي. اي خدا جون ممنونم از نعمته بزرگي كه بهم دادي.
25 بهمن 1392

کلاس مادر و کودک 2 تا 3 ساله تو

جلسه5 طبق معموله هر جلسه،شعر ها تكراري بود ولي كاره هر جلسه جديد اندازه ي يك مشت بهمون گل دادن،گفتن باهاش بازي كنيم. بعد،گفتن با گل يه دايره روي ميز درست كنيم. دايره درست كرديم بعد بهمون،يه قالب دادن،كه گرد بود ،يه دايره كامل از گل در آورديم. بعد بهمون يه تنگ ماهي كاغذي دادن گفتن گل رو بزاريم روش بزاريم . بعد رنگ آبي بهمون دادن گفتن همه گل رو آبي كنيم. بعد يه قالب ماهي دادن ،اندازه ماهي از گل آبيمون،ماهي در آورديم. و در آخر يه تنگ داشتيم با يه ماهي. گذاشتيم كار دستيمون رو پيش خاله سپيده تا خشك بشه. تو تمامه دستت رو آبي رنگ كردي،تمامه دستت رو با قلمو آبي رنگ كردي. اين بود،اين كلاسه تو. جلسه ٤ك لاسه مادرو كودك منو سپه...
14 دی 1392

ماماني ترا به خدا خوب شو

سپهرم اين چند روز بردمت خونه مامان جوني،مامان عينه پروانه دورت گشت. برات كبوتر خريد،باهات كلي بازي كرد. برات دعا گذاشت. برات هم قورمه سبزي هم شويد پلو هم كباب هم كتلت ّپخت ولي تو هيچ كدومو نخوردي. فكر كنم،بخاطره تخم كبوتراست. ماماني ١٥ تا حالا تخم كبوتر خوردي. ماماني ترابخدا خوب شو. مادر جوني خوب شو. مادر جوني من طاقت ندارم مادر جونم راحت و آسوده سخن بگو من سراسر گوشم برایت مادر جانم خوب شو.
11 دی 1392

تو برام گل درست کردی

الان كناره گوشه من وايسادي،و داري جيغ ميكشي، به هيچ صورته هم نميخواي تموم كني . اي خدا كمكم كن،عصباني نشم بديو خوبي تو با همه ،تا ميام از دستت ديوانه بشم،يكاري ميكني،كه از دلم در مياري. با خمير و خودكار،گل درست كرديو اوردي دادي به من گفتي،مامان بفرماييد. دلمو بدجوري بردي،جااانم
22 آذر 1392